سوال های ما و جواب های دکتر شیری

آرشیو سوالات پرسیده شده در کامنت های سایت و وبلاگ دکتر شیری

سوال های ما و جواب های دکتر شیری

آرشیو سوالات پرسیده شده در کامنت های سایت و وبلاگ دکتر شیری

سوال های ما و جواب های دکتر شیری

تقدیـــــــم به دکتر شیری عزیز

طبقه بندی موضوعی
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
وبلاگ-کد جستجوی گوگل
نویسندگان
پیوندهای روزانه

مردمان خوب این دیار ۱

جمعه, ۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۵۷ ب.ظ

مردمان خوب این دیار ۱



یک روز شلوغ و پر مشغله رو پشت سر گذاشته بودم خیلی کلافه شده بودم و هر چه سریعتر میخواستم خودم رو به خونه و زیر دوش برسونم. تو همین حول و ولا بودم که متوجه شدم پولم تموم شده و تو کیفم هیچ پولی ندارم حالا فکر کنید از تجریش تا پیچ شمرون رو با چی باید میرفتم. مخصوصا اینکه تو چند روز قبل از اون اتفاق ۳ بار در تاکسی با این آدم هایی که سوار ماشین میشن و از بدبختیهاشون میگن که پول تاکسی هم ندم دیده بودم و تو دلم کلی به شیادیشون و این که بقیه رو چی فرض میکنند دری وری گفته بودم

ضمنا مسلما اون موقع هنوز بنده عابر بانک نداشته ام

رسیدم به میدان قدس و رفتم نزدیک خطی های تجریش -  پیچ شمرون دل تو دلم نبود و نمیدونستم باید چی کار کنم هر جور با خودم کلنجار رفتم نتونستم به هیچ کدومشون مشکلم رو بگم حدود ۳ یا ۴ تاکسی پر شدند و رفتند که یک بیست دقیقه ای طول کشید این داستان یکی از راننده ها که ۳ تا مسافر عقبش رو سوار کرده بود و دنبال یک تک مسافر میگشت اومد طرفم گفت کجا میخوای بری تو که نیم ساعتی هست اینجایی با تردید گفتم پولم تموم شده و حواسم نبوده به این قضیه و حالا نمیدونم چی کار کنم

آنقدر راحت با این قضیه کنار اومد که باورم نشد گفت دمت گرم داداشت مگه مرده تو اینجا رو پا بمونی بیا بالا تا پیچ شمرون کلی از مسافر ها و داستان هاش صحبت کرد خلاصه این اتفاق شروع رابطه ای بود با عباس جوانی که ۷ سالی از من بزرگتر بود و تا سالیان زیادی که تهران بود و هنوز بر نگشته بود شهرستان ادامه داشت. همیشه منتظر یک مسافرت تو شهری از تجریش تا پیچ شمرون بودم تا با معرفت ترین راننده خطی تهران رو ببینم.

م.ک

——————————

 

مثل همیشه توی دفتر مدرسه با مدیر مدرسه مشغول کار بودیم که پیر مردی

شکسته با لباسهای کهنه اما مرتب وارد دفتر شد و توجه هر دوی ما رو جلب

کرد مدیر با صدایی رسا  گفت بفرمایید پدر جان کاری دارین پیرمرد با اشاره

ی دستهاش به ما فهماند که کرو لال است و برای گفتن حرفهاش به قلم و کاغذ

احتیاج داره ما هم خواستشو اجابت کردیم و او با خطی  زیبا روی کاغذ نوشت

من روی دیوار نقاشی و خطاطی میکنم اگر بخواین قیمت ارزان حساب میکنم و

برای من جالب بود کسی با این شرایط سنی و جسمی اومده مدرسه ما رو که توی

کوچه پس کوچه هایی شهرهست و حتی  معلمها هم برای رفت و آمد  مشکل دارن

پیدا کرده واسه یه لقمه نون حلال

سعیده اجرایی

 

  • ۹۵/۰۶/۰۵
  • علی صفایی قشقایی A.GH

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی