32
سی و دومین سری سوال های ما و جواب های دکتر شیری
دکتر چند مدت بود که میدیدم پسرم بر روی شکم میخوابد مخصوصا صبحها که از
خواب بیدار میشود و دستانش را به کمر میزند و خودش را تکان میدهد .. اوایل
به این موضوع زیاد اهمیت نمیدادم برای اینکه حساسش نکنم ولی جدیدا متوجه
شدم این رفتارش خیلی بیشتر شده .. و وقتی بهش میگم نکن پاشو میگه ، وقتی
بلند میشه میگه مامان شکمم در گرفته .. میترسم هم از لحاظ روحی و از لحاظ
جسمی آسیب ببینه .. خیلی در این مورد با پسرم صحبت کردم حتی در این زمینه
مثالهایی میزدم و بهش میگفتم اگه بازم این کار رو کنی شکمت درد میگیره
حالت بد میشه .. یا حتی ازش پرسیدم چی میشه که تو اینجوری میخوابی میگه
مامان شیطون بهم میگه .. یا بهش میگم مامان وقتی اینجوری میخوابی و خودت رو
تکان میدی خوشت میاد میگه نه وقتی این کار میکنم شکمم و کمرم درد میاد ولی
نمیدنم چرا این کار رو تکرار میکنه .. دکتر خیلی نگرانم .. متاسفانه در
شهر ما مرکز یا جایی که بشه در مورد رفتارهای کودکان که فقط مختص به کودک
باشه نیست .. دکتر اینم بگم که من و پدرش تمام مسائل اخلاقی رو رعایت
میکنیم .. پسرم فوقالعده باهوش و کنجکاو هست .. خیلی محبت میکنید اگه منو
در این زمینه راهنمایی کنید .. حق یارتان ..
=====================
دکتر شیری :در سن خردسالی موردی که اشاره کرده اید مساله ای ندارد و بهتر است واکنش خاصی صورت ندهید
خواهش میشود خانم های محترم عصبانی نشوند! هیچ نیت خاصی نداریم فقط قصد
پرسیدن داریم دکتر عزیز میشه در باره اسیب شناسی ازدواج موقت در شرایطی که
پسر تا بعد از سی و اندی هم موفق به ازدواج نشود (پول نداره بهش زن نمیدن)
صحبت نمائید؟
=====================
دکتر شیری :کارشناسان دینی در این باره نظر خواهند داد.بحثهای روانشناسی هم دارد ولی مفصل است و در حد سایت نمیگنجد
سلام آقای دکتر
ممنون از وبلاگ عالیتون
خیلی از پسر های دهه 60 و50
هم که شرایط ازدواج دارند دخترهای دهه 70 را انتخاب میکنند. دلیلش واسه
خود من معلوم نیست چرا ترجیح میدن با کسی ازدواج کنن که حداقل یک دهه از
نظر فکری باهم فاصله دارند خیلی هاشون تو دراز مدت به مشکل خوردن لا اقل
اونایی که تو فامیل و آشنا دیدیم جالب اینه این آقایون تحصیل کردم هستن
واقعا علت این نوع ازدواج های سنتی با 10 _15 سال فاصله سنی چیه؟ اونایی
که من میشناسم به مشکل خوردن یا اکثرا به مشکل بر میخورن ؟
=====================
دکتر شیری :من شخصا آماری ندارم که نشون بده احتلاف معنا داری در طلاق این دو گروه هست
ولی فکر نمیکنم خیلی شایع باشه ازدواج های با یک دهه اختلاف
دکتر تو حوضه ی ازدواج یه مشکل دیگه که باید دیده بشه مسئله ی طلاقه
آخه وقتی آمار طلاق شده یکی از سه ازدواج این یعنی از هر سه نفری که عاشقانه و با امید شروع کردند یکی سرخورده و نا امید برگشته!
این
یعنی اونی که برگشته آدم بدی بوده؟ این یعنی اگه دختر خودت هم بود بهش
اجازه ی دیده شدن دوباره و عشق و تجربه ی دوباره نمی دادی به صرف این که یک
بار اشتباه کرده؟ این یعنی چون جدا شده باید بره زن یه مرد 50 ساله بشه یا
یکی که بچه داشته باشه؟ این یعنی اون مهر صفحه ی دوم شناسنامه اش تو رو
تافته جدا بافته کرده نسبت به همه خوبی هایی که اون حق داره هنوز زندگی
کنه؟
چرا یه پسر وقتی که جدا می شه به راحتی می ره و با یک دختر مجرد
ازدواج می کنه اما یک دختر این حق رو نداره و بهش می گن نکنی بهتره بعداً
سرکوفتش رو می خوری...
=====================
دکتر شیری :اتفاقا این موضوع خیلی جدی است و من پروپوزالهای خوبی به تلویزیون داده ام در این باره
آمار طلاق سال اول یک سوم طالقهای رسمی کشر است که رقم آن در شهرهای برگ 25% ازدواجها میباشد
امیدوارم خیلی دیر نشده باشه واسه نظر دادن،ولی میخواستم اینو بگم که الان
یکی از علت هایی که پسرها تا نزدیکی ازدواج هم میرن ولی بعدش میترسن و
پشیمون میشن همین بحث طلاقه.پسر امروز نمیخواد بهش انگ انتخاب غلط
بخوره،نمیخواد بهش بگن شکست خورده،واسه همینم وقتی بحث ازدواج پیش میاد
کوچکترین مشکلای خودش و طرف مقابلش رو هم بررسی میکنه و تا تهش میره که
بدترین حالت ممکن واسه این مشکل چی میتونه باشه و آیا این مشکلا احتمال به
طلاق کشیدن رابطه رو پیش میاره.خب وقتی یه نفر اینجوری به ازدواج نگاه
میکنه معلومه که احتمال اینکه از ترس جدایی و شکست خوردن اصلا واردش نشه
خیلی زیاده.وگرنه خود پسر هم دوست نداره آینده یه دختر رو خراب کنه که.واسه
همینه که پسرا به ازدواج "رغبت" ندارند.واقعا آقای دکتر به نظر شما این
تیپ از پسرا باید چه جوری فکر کنند و در مقابل مساله ازدواج چیکار کنند؟
=====================
دکتر شیری :احمد عزیز
شما
درست میگید...طلاق انگ ساده ای نیست و یک جوون بنا نیست تا این حد استرس
بکشد ولی همه جای زندگی همین است یعنی کنکور دادن نیز احتمال مردودی
دارد...تخته بازی کردن با داداشمون هم احتمال باخت دارد...همشون به درجاتی
اناسن را به مرز شکست میبرد و اتفاقا راه غلبه بر آن نیز احتیاط اولیه و
ریسک نهایی است...بپر تو اب
دکتر شیری عزیز برادر من از مهریه خیلی میترسه چون دوستش برای مهریه رفته
زندان و میگه تازه اگه بمیریم هم از ارث و میراث بجا مونده مهریه رو
برمیدارن و میگه
من مهریه نمیکنم چون با بدبختی درس خوندم و کار کردم و
پا روی آرزوهام و دلم گذاشتم و اگه پای عقد هم درخواستشون رو عوض کنن من
عقدو بهم میزنم چون با این آمار بالای طلاق و ... چه اطمینانی هست که من
اموالم رو بدم دست یه دختری که باهاش بره با یکی دیگه کیف کنه و این مارو
نگران کرده برای ازدواجش و خودش میگه دلیل اینکه تو کشورهایی مثل سوئد و
... هم خونه میشن ولی ازدواج نمیکنن همین قوانین سخته لطفا برای این موضوع
هم تو برنامه صحبت کنید.
=====================
دکتر شیری :برادرتون بی راه نمیگن. مهریه باید طوری باشه که آدم بتونه پرداخت کنه نه اینکه نوشته باشه. مثلا اگر من میتونم تا 5 سال دیگه 250 سکه را ژرداخت کنم و دختر میگه 500 تا بهتره باهاش روراست باشم و بیش از 300 تا بالا نرم وگرنه از همین اول زندگی دروغ و دورویی میاد تو زندگیم
سلام
نوشته واقعا زیبایی بود. اما آیا واقعا این مساله تفاوت عشق و
ازدواج هستش؟ یا یکی از ویژگیهای ذاتی ما آدمهاست ؟ مثل فراموش کردن عظمت
حضور پدر و مادر تا وقتی سایشون رو سرمونه؟ مثل فراموش کردن نعمت داشتن یه
دوست خوب و همراه تا وقتی کنارمونه و تکرار کردن هر روزه خاطرات مشترک با
اون وقتی برای ادامه تحصیل از کشور رفته؟؟ نمی دونم ! اما کاش می شد باور
کنیم که تو ازدواج هم می تونه عشق وجود داشته باشه و لزوما عشق و ازدواج دو
خط موازی نیستند که تو حسرت رسیدن به هم بسوزند. راستش با خوندن این قبیل
پستها کم کم یه جرقه هایی از نا امیدی رو تو خودم حس می کنم !
=====================
دکتر شیری :نا امید نشوید بانو ! ما عشق را بارها تجربه میکنیم ولی یک بار بناست ازدواج کنیم با این پیش فرض که عشقهای قبلی بهتر است در خاطره بماند چون کار مهمتری داریم به اسم ازدواج. تو ازدواج عشق هست منتها جنسش با عشقهای سرسری قبلی فرق دارد. میدانیم در ابتدای ازدواج که عشق به همسر روسه ای طولانی دارد و توش عصبانیت و اعصاب خوردیو فحش و بد بیراه هم ممکن است پیش بیاید ( البته زیر لب...کی جرات داره داد بزنه !!؟؟)
پس برای منی که بدون عشق اردواج کردم دیگه امیدی به تجربه عشق نیست. نمی
فهمم عشق چه جور احساسی هست باید یه چیزی بالاتر از تعهد باشه بالاتر از
ازدواج. شاید هر کسی لایق تجربه اش نیست شاید...
=====================
دکتر شیری :عشق
قبل از ازدواج یا بعد از ازدواج یک تجربه ایست ترکیبی از فیزیولوژی و
احساس و هر دوی آنها بعد از چند ماه میروند تو فاز افت هیجانی و کلا سخت
نگیر...تجربه زناشویی و فرزند داری و رشد هایش ، خیلی مهم هستند
با خوندن این مطلب شما توی وب لاگ بانوی آبی با خودم گفتم من چی هستم؟
من نه روزنامه ام نه کتاب نفیس!
من یه سری کاغذ باطله ام که حتی کسی زحمت این رو نمی کشه تو سطل هم بندازدم تا بازیافت بشم؟
عشق کجاست؟
ازدواج کی پیش می یاد؟
شوخی نمی کنم ها جدی می گم!
=====================
دکتر شیری :هدای گرامی
حدس
میزنم شما نیز مانند من هستی که هر از گاهی علیرغم همه تلاشهام باید یکی
بهم یادآوری کنه که با ارزشم. قطعا شما بی ارزش نیستی ولو اینکه هر از گاهی
بی ارزشی در زندگیت رقم بخوره
ممنونم دکتر به خاطر وقتی که میزارین و این فرصت که ما با مسائلمون به کمک شما کنار بیایم
من
به خاطر خیانتی که پدرم نسبت به مادرم کرد و تاثیراتش تو زندگی من و همه
خانوادم هیچوقت نتونستم ببخشمش و با این درد کنار بیام.... همیشه سعی کردم
با ایشون به احترام در مقام یه فرزند برخورد کنم اما ته دلم واقعا ازشون
دلخورم... نمی دونم چطور با این موضوع کنار بیام؟
=====================
دکتر شیری :وقتی با چنین تجربیات سنگینی مواجه میشویم بسیار مستعد همین عمل میگردیم. ما هرگز نخواهیم فهمید قضیه از کجا اب میخورده است ولی معمولا ساده ترین چیزی که به ذهن آدم میرسد هوسباز بودن والد خائن است که اتفاقا اینطور نیست معمولا یعنی سهم والد دیگر را در ایجاد این خطا باید دقیق واکاوی کرد.ما درذ کلس سایه های شخصیت معمولا به چنین واماوی هایی در بحث خیانت خواهیم پرداخت
- ۹۳/۰۵/۲۰
همیشه ازعشق بدم میومد بهم میگفتن:خوبش مال بعد ازدواجه نه قبل اون
ازدواج کردم، وبه جای تجربه ی چیزی که سالها منتظرش بودم
همش جنگ اعصاب دیدم ومردی که میخواست مادرش باشم تا همسرش
درگیر رسمو رسوماتو چیزای خاله زنک از طرف خانواده ی ایشان و خودم شدم
درحالی که منتظرعشق بودم
همیشه به حسرت تجربه ی عشق رو داشتم ومردی که ازش خواسته بودم تا کمکم کنه بهش علاقمند بشم
تصاویر و صداهایی که میشنیدم نه لطافت عشق رو داشت نه صدای اونو
من اعتمادداشتم ولی علاقه نه
ایشان علاقه داشتن ولی اعتماد نه
ومن این برام سخت بود
جایی که برات ارزش قایل نیستن و صداتو نمیشنون جای تو نیست
ازاون زندگی اومدم بیرون ،آرومم،ازتنش دور شدم
اما دیگه نمیتونم اعتماد کنم
به جای تجربه ی عشق بی اعتمادی برام موند