9
نهمین سری سوال های ما و جواب های دکتر شیری
استاد با مادرزن خودشیفته و به شدت وسواسی چکار کنیم؟
=====================
دکتر شیری :
بده دخترش ببرتش روانپزشک
چقدر قشنگ به توصیف شرایط پس از جدایی پرداختید و چه توصیه های جالبی برای برخورد درست با این شرایط داشتید.
“خدا باعث بدبختی شما نشده ، ما انتخاب میکنیم و باید بیاموزیم که هزینه و بهای هر انتخابی را خودمان بپردازیم.”
آقای دکتر آیا جایی رو میتونید توصیه کنید ک جلوگیری از هر گونه ابهامی
برای ادامه زندگی جهت مشاوره مراجعه کرد؟ که اگه قرار بر متارکه است با
گامهای مطمئن وارد این مسیر شد و اگه نه به بهبود رابطه پرداخت؟ ممنون میشم
راهنمایی کنید
=====================
دکتر شیری :
اکرم گرامی
هیچ مشاوری تا این حد نمیتونه ابهام زدایی کنه
بهتره خودتون تا جایی که ممکنه با خودتون شفاف بشید و شاید جواب در این رویارویی مستتر باشه
خداقوت
من با تمام وجود این تجربه تلخ رو احساس کردم,لمس کردم.
تونستم روی پای خودم بایستم,اما امان از این جامعه که هیچ امنیت اجتماعی برای زنانی مث ما قائل نمیشه.(مخصوصا توی شهرستان ها)
امروز بعد از گذشت نه سال به بن بست رسیدم.ازلحاظ عاطفی و روحی نتونستم خودم رو ترمیم کنم.
امروز من نیاز دارم به یک مشاورکه متاسفانه توی شهر ما نیست.
آقای دکتر راه ارتباطی وجود داره که بتوانم از شما راهنمایی بگیرم؟
دکتر شیری :
لطف کنید به بنده ای میل بزنید یا تو صفحه رسمی مون تو فیس بوک مسج بگذارید که بررسی کنم
تنها نیستید ولو به اندازه بررسی دقیق یک هم وطن به اسم بنده
باتشکر از توجهی که داشتید.
آقای دکتر بنده از شما ایمیلی ندارم,اما از صفحه فیسبوک شما براتون پیام گذاشتم و بی صبرانه منتظر راهنمایی شما هستم.
دکتر شیری :
نظرم را تقدیم خواهم کرد
سلام آقای دکتر
داشتم توی سایتتون میی چرخیدم که یهو چشمم به این مطلب افتاد
چقدر شبیه حال و روزای این روزای من، کمکم کنین مثل همیشه
من حدود یکسالی هست که عقد کردم،۵ سال واسه رسیدن کسی که دوسش دارم
جنگیدم،چند وقتی توی یه شرکت کارمیکردم، کار من توی شرکت همزمان بود با
تلاش من برای رسیدن به کسی که میخواستم، از همون اول به همکارام گفتم کسی
توی زندگیم هست، از مسئول شرکت خوشم میومد ولی هیچ وقت به روش نیوردم، این
آقا خیلی مذهبی و خوب جلوه میکرد، نمازش ترک نمیشد، زیارت عاشورا و گریه
واسه فاطمه زهرا و انتظار فرج امام زمان …. البته بعضی وقتام یه چیزایی ازش
میذیذم که به من ربطی نداشت، به من ربطی نداشت با فلان دختر میرفت توی
اتاق و در رو می بست، شاید واقعا بحث کاری بود!!!!!!!!!!!!!!
سرتونو
درد نیارم، این آقا طرف منو خوب میشناخت، هی سعی کرد منصرفم کنه، میگفت
ازدواجی که با این همه مخالفت باشه تهش معلومه، اشتباه نکن!!! خلاصه من با
طرفم عقد کردم، ازون شرکت اومدم بیرون، گاهی به آقای مسئول پیام میدادم،
گاهی هم درد و دل، فکر میکردم واقعا اون چیزیه که نشون میده،فکر میکردم
راهنماییم میکنه، میدونم میگین این همه مشاور، ولی آقای دکتر مشاوری که در
ازای مشاورش از من چیزای عجیب غریب میخاست رو چه طور میتونستم تحمل کنم؟؟
پس گاهی با اقای مسئول درد و دل میکردم،
گذشت تا امسال عید، سر مسئله
ای باش درد و دل کردم، یهو ازین رو به اون رو شد، گفت من تورو میخواستم، تو
واسه من جذاب و دوست داشتنی بودی، تو پر انرژی تو پر شور، دلم میخواست
همیشه تو شرکتم باشی ولی گذاشتی رفتی، ازین دست حرفاااا
شبش کلی بهم پیام داد، من نمیدونم چرا خام شدم، اشتباه کردم، میدونم اشتباه کردم و قبول دارم و پشیمونم
کلی پیام داد همون شب کلی دری وری گفت( بحثو کشوند به سمت حرفای س.ک.س.ی)
کلی حرف زد کلی در مورد من، در مورد اینکه فکر میکیرده چه اندامی دارم،
چطوریم
یادمه دو سه شب بعدش شهادت فاطمه زهرا بود، خبری نبود ازش، پیام
دادم کجایی، پیام داد ببین امشب شب شهادته من باید خودمو نگه دارم، الانم
توی مجلس عزای بی بی فاطمه زهزام!!!!
گذشت و رابطه دوباره شروع شد،
برای لمس بدن من نقشها داشت، گفت بیا شرکت بچه هام میفرستم برن سرغ کاری،
به خداوندی خدا قسم، بهش گفتم ببین من چه جای خلوت تورو ببینم چه جای شلوغ
برام فرقی نداره، من مسیر زندگیم مشخصه، نمیگم دوست ندارم دارم، ولی جنس
دوست داشتن تو با کسی که ۵سال براش جون کندم فرق داره، اونم میگفت من اینا
درک میکنم
قرار شد همو ببینیم،اول گفت عصر بیا که کسی نیست بعد گفت نه
صبح بیا ( تو این مدت فهمیدم شخصیت ثابتی نداره، شب یه حرفی میزد صبح تغییر
میکرد) بعدش بهم پیام داد ببین تو شوهر داری، شوهرتم دوست منه،بهش پیام
دادم ببین جوری رقتار نکن که انگار من آویزونتم!!!
دیگه خبری نشد ازش، بعد از یک هفته دوباره زنده شد و شروع کرد به حرفای ….. اعتراف میکنم منم شیطنت کردم و الان خیلی پشیمونم
این دفعه دیگه تصمیمش جدی بود، گفت بیا شرکت، بهش گفتم ببین من کاریت ندارما، گفت بیا، رفتمو …..
به دقیقه نکشیده بود یهو ازین رو به اون رو شد، یعنی میشه در عرض چند
دقیقه آدم بشه یه کس دیگه؟؟ من از شرکت گذاشتم رفتم، اعصابمو خرد کرد، بعد
از نیم ساعت پیام داد داغونم، حالم بده، ببین اشکال از و نیست من مشکل
دارم، عصرش پیام داد میخام ازت جداشم، نباید باعث گناه هم بشیم
خیلی بهم برخورد، خیلی ناراحت شدم، بهم توهین شد با این رفتارش
هیچی بعدشم دیگه سراغی نگرفت
بهم گفت ببین منطقی باش، درست فکرکن،من اون موقعه غریزم دست خودم نبود،
درکم کن، بهش گفتم حرفت مثل اینه که یه ظرف غذارو بکشی سمت خودت بعدش یهو
بگی اه اه نمیخوام، اشتباه کردم، بهش گفتم درک نمیکینی که خیلی بده به جای
احساس و طرز فکرت به اندامت و قوسهای بدنت توجه کنن، با کمال پررویی بهم
گفت ببین ازین حرفت فهمیدم تصمیم برای جذایی درست بوده!!!!
حالم ازش بهم خورد
ازش متنفر شدم، تنفرم روز به روز بیشتر میشه، با من قطع ارتباط کرد حالا با دوستم که اونم یه مدت پیشش کار میکرد شروع کرده
ازش متنفرم که توی لاین و وی چت و فیس بوک اظهار لطف میکنه به خداو پیغمبرو ائمه اطهار و خیلی چیزای دیگه ای که ازش شنیدم
اگه مسلمونی اینه، اگه اینه که خودتو خوب نشون بدی بعد ….
من اشباه کردم، یک ذره هم فکر نمیکردم اینجوری باشه، خودشو اونقدر خول و مذهبی نشون میده که … بعد …
من اشتباه کردم، داغونم،خودم میدونم اشتباه کردم، ولی من بهش اعتماد داشتم، به خودش به دینش
من گول ظاهرشو خوردم گول ذین و مذهب الکیش، گول دین پوچ و تو خالیش
یاد شعر حافظ افتادم:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند
اللن رفتم توی فیس بوک، شب جمعس وآرزو واسه ظهور امام زمان، آقا نوشتن،
مرا دائم الاشتیاقت بگردان
خدایااااااااااااااااااااااااا
دکتر شیری :
تو
از اون دسته آدمهایی هستی که با نقاب ساده لوحی، هر اشتباهی در زندگی
میکنند و هر گرگی را جذب میکنند و بعدش شلوغش میکنند که بقیه جلادن
کافیه نقاب را برداری و با خودت زلال بشی، اون وقت درست زندگی میکنی
سهم تو در زنگ تفریح شدنت توسط اون آدم جاد نماز آب کش، به اندازه خود اون ، زیاده