سوال های ما و جواب های دکتر شیری

سلام من قبلا  براتون توی  سایتتون نوشتم . ولی جواب ندادید.4 سال با پسری اشنا بودم و حدود 70 درصد به هم  نزدیک هستیم از نظر عقاید و اخلاق و تمایلات . اما هر بار که اومده قضیه رو رسمی کنه من به خاطر اینکه  به شدت از ازدواج متنفرم  بهش جواب منفی دادم با وجودیکه دوستش دارم اما اون تصمیم گرفته بمونه  این اتفاق تا حالا حدود ده بار افتاده بار اخر که  مثل همیشه با گریه و زاری  تموم شد بعد از بیست روز فهمیدم که نامزد کرده با دختر دیگه ای و من که بشدت بهش وابسته هم بودم  تحت تاثیر حرفای دوستام  رفتم با خودش حرف بزنم ببینم این قضیه چقدر درسته  اون به من گفت اگر مهریه ات رو 100 تا سکه بگیری و قبول کنی با من ازدواج کنی من نامزدیمو بهم میزنم. منم قبول کردم اما از فردای اون روز  ترس از ازدواج و عذاب وجدان کاری که کرده بودم یک لحظه هم منو راحت نمیزاره حالا مدام اضطراب دارم و گریه میکنم و نه خواب دارم نه خوراک فکر ازدواج داره منو دیوونه میکنه از طرف دیگه زندگی اونو هم به هم زدم و راهی ندارم   توروخدا در جواب من نگید  توکل کن و چه میدونم فکرتو عوض کن  نمیتونم  پیش هعر روانشناسیم که میرم  یه مشت شعار و حرفای تکراری در مدح ازدواج میزنن  چیکار کنم  دارم  به جنون میرسم حتی به خودکشی هم فکر کردم  تمام مسائل ازدواج برام  تصورش دردناک و منزجر کننده اس از سکس  بگیرید تا  مهمونیای مسخره و  روابط دیگه اش ...من چیکار کنم شاید باید میزاشتم بره سر زندگیش  . حالا اون به زودی میخواد بیاد خواستگاری رسمی و من اون روز برام یه کابوسه خواهش میکنم  راهنماییم کنید با این وضع روحی میشه ازدواج کرد؟ من مدام دستامو به هم میمالم و یا پاهامو تکون میدم  شبا کارم فقط گریه کردنه