پارک ارم و چشمای منتظر به پیچ جاده
مردمان خوب این دیار (پارک ارم و چشمای منتظر به پیچ جاده)
راستش خیلی دلم میخواست که یه خاطره ای داشته باشم که بتونم برای (مردمان خوب این دیار) بفرستم براتون ولی چیزی به ذهنم نمیرسید نه اینکه نبوده باشه قطعا منم به این آدما برخورد کردم ولی چون من حافظه ام در حد ماهی گلیه!! این بود که فقط اکتفا کردم به خوندنه خاطره ها
تا اینکه دیشب به اتفاقه دوستام تصمیم گرفتیم بریم پارک ارم بعد از اینکه چندتا بازی سوار شدیم بچه ها تصمیم گرفتن بریم سواره ترن بشیم که من گفتم نمیام و بچه ها کیفاشونو به من سپردن و رفتن که سواره بازی بشن منم کناره ترن منتظرشون بودم . همینجوری که اونجا وایساده بودم یه چیزی تو تاریکی نظرمو جلب کرد دقت کردم دیدم یه پسر بچه که تقریبا ۵ ساله بود و چهره خیلی مظلومی داشت تکیه داده بود به نرده های حفاظ ترن هوایی و یه وزنه جلوش گذاشته بود که مثلا منبع درامدش بود! اصلا حواسش به وزنه نبود و فقط به چراغا و نورای بازیها نگاه میکرد خیلی صحنه ی ناراحت کننده ای بود یه بچه دقیقا تو جایی که بیشتر ماله بچه هاس داشت کار میکرد من دیگه ازش چشم برنمیداشتم خیلی دوست داشتم برم براش بستنی چیزی بخرم بیام ولی نمیشد دوستام هر لحظه ممکن بود برسن ولی همچنان تو نخش بودم که دیدم یه خانوم و آقایی با هم اومدن سمتش و شروع کردن باهاش صحبت کردن که دیدم آقاهه رفت و وقتی برگشت یه پشمک دستش بود که داد بهش و یه پنج دقیقه ای پیشش نشستن . وقتی داشتن میرفتن از کنارم رد شدن به صورته خانوم دقت کردم باورم نمیشد خانومه چشماش خیس بود راستی تونستم این عکسو ازش بگیرم
با تشکر از مهتا اکبریان
- ۹۵/۰۶/۰۵