مردان خوب این دیار ۷
مردان خوب این دیار ۷
روزبهروز ارادتم نسبت به استاد جمعیتشناسیمان بیشتر میشود، خانم دکتر کاوه. دیروز یک کار بردم پیشش، کلی ایراد گرفت و کلی برام توضیح داد و با یک بغل کتاب و منبع روانهام کرد خانه که تصحیح کنم کارم را. حتی روش صحیح گرفتن منبع را هم یادم داد، کاری که خودم باید بلد میبودم!
الان که دارم کار را تصحیح میکنم، یعنی درواقع فقط چند مقاله به دانش چند ساعت پیشم اضافه شده، تازه میفهمم کارم چقدر پرت بوده و چقدر یک استاد میتوانسته تحقیرآمیز بهش نگاه کند. خودم با چند ساعت مطالعه بیشتر، الان کار قبلیم را به شکل چند برگه کار کاملاً احمقانه میبینم!
اما دریغ از یک نگاه تحقیرآمیز که این زن به من و کارم کرده باشد! چقدر پرانرژی سوالاتم را جواب میداد و چقدر مهربانانه ایراداتم را میگرفت. انگار که حق داشتهام آن ایرادات را داشته باشم! خودم که میدانم نداشتهام. تازه کلی هم باهام راه آمد و ددلاین را عقب برد. چقدر آرامش و امنیت داشتم پیشش.
یک اسکناس دویست تومانی و یک سکه پنجاه تومانی می دهم به راننده اتوبوس ، سکه آنقدر ریز و کوچک است که کف دستش گم می شود. شرمم می شود معطل کنم برای گرفتن بیست و پنج تومان باقیمانده . سرم را می اندازم پایین و از اتوبوس دور می شوم . یکی از پشت سر صدایم می کند ، برمی گردم ، راننده است که از ماشین اش پیاده شده تا باقی پول مرا پس بدهد.
سکه بیست و پنج تومانی ای که کف دستم می گذارد ، بزرگتر از پنجاه تومانی کف دست خودش است . سر که بلند می کنم برای تشکر و چشمم که می افتد به چهره ی خسته و گرمازده اش ، تازه می فهمم چقدر انصاف او بزرگتر از شرم من است
نویسنده: پیر فرزانه
- ۹۵/۰۶/۰۵