سوال های ما و جواب های دکتر شیری

آرشیو سوالات پرسیده شده در کامنت های سایت و وبلاگ دکتر شیری

سوال های ما و جواب های دکتر شیری

آرشیو سوالات پرسیده شده در کامنت های سایت و وبلاگ دکتر شیری

سوال های ما و جواب های دکتر شیری

تقدیـــــــم به دکتر شیری عزیز

طبقه بندی موضوعی
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
وبلاگ-کد جستجوی گوگل
نویسندگان
پیوندهای روزانه

مردمان خوب این دیار 12

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۰۳ ب.ظ

مردمان خوب این دیار 12



با سلام خدمت استاد و دکتر عزیزم
امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشید
 چند روز پیش با مدیر کل شرکت جلسه داشتیم یه بحث جدید پیش اومده بود و همه سخت درگیر پیدا کردن راه حل برای اون مشکل بودیم
 انگار که یه دفعه یه چیزی یادش اومد معذرت خواهی کرد و تلفن و برداشت و زنگ زد به مدیر انبار.گفت شما یه کارگر انبار یا مامور پخش دارید مدرکش فوق لیسانس_؟
 اون مدیرم که انگار اصلا تو این دنیا نیست و انگار نه انگار که استخدام کارمندان و کارگرهای بخشش به عهده خودش بوده گفت که در جریان نیست و اجازه خواست که خیلی سریع بررسی انجام بده و خبر بده.
 مدیر کل که خیلی عصبانی شده بود فریادی زد که من از این بالا میدونم تو که مدیر مستقیم هستی نمیدونی؟؟؟؟؟(خوب حق هم داشت!!!)
بعد از ۱۰ دقیقه مدیر اون واحد تماس گرفت و تایید کرد که یه کارگر با مدرک فوق لیسانس داره
 مدیر کل هم خواست که سریع اون فرد رو بفرستن بالا تا تو قسمت اداری یه شغل مناسب حالش بهش بدن وخودش شخصا با منابع انسانی تماس گرفت و پیگیر کارش شد.بعد رو به ما کرد و گفت این آدم خیلی با ارزشه.
 راستش نمیدونم تو این داستان مردم خوب این دیار اون پسر جوون بود که با اینکه فوق لیسانس داشت اما کار رو عار ندونست و حاضر بود کارگر ساده باشه و مثل خیلی های دیگه به بهونه پیدا نکردن کار راست راست راه نمیرفت
 یا اینکه اون مدیر کلی بود که با اینکه واقعا نه وقتش رو داره نه وضیفشه که بررسی کارمندان رو انجام بده(خوب به هر حال کلی مدیر زیر دستش داره که وضیفه اونهاست)این کارو کرد
یا هر دوشون.
 به هر حال کلی افتخار کردم که همچین مدیری دارم و کلی افتخار کردم که همچین مردمان خوب هم دیاری دارم
فریدا حکیمی


رفته بودم تو یه مغازه تو محل که کارش تولید لوازم کودک بود تا چرخ روروئک خواهر زاده ام که شکسته بود رو بدم برام درست کنن.
اونجا فروشگاه نیست اما چون صاحب اونجا آدم با انصافیه خیلی برای خرید سیسمونی و این چیزها اونجا میان
تا رسیدم دیدم یه خانوم و آقا دارن با صاحب تولیدی بحث میکنن.
من هم که منتظر بودم به بحث گوش دادم و مردم خوب این دیارو تماشا کردم
 ماجرا این بود که اون خانوم و آقا یه سه چرخه دیده بودن و میخواستن اون رو برای بچشون بخرن اما صاحب مغازه میگفت من اینو به شما نمیفروشم.اونا هم اصرار میکردن که شما چی کار دارین اینو بفروشین پولشو بگیرین.
 اما اون آقا با کمال آرامش جوابشونو اینجور داد : بچه شما سن و جثه اش بیشتر از این سه چرخه است.من تولید کننده لوازم کودک ام در قبال کودکان این مملکت مسئولم نمیتونم وسیله ای که به درد بچه شما نمیخوره بهتون بدم بچتون کمر درد و زانو درد میگیره.این مناسب بچه شما نیست.
 آدمای با انصاف و مسئول هنوز هم هستند.شاید اگه یه آدم غیر مسئول بود اصلا حتی در مورد بچه اونها سوال هم نمیکرد و جنسش رو میفروخت و سودش را میبرد

فریدا حکیمی
 frida


 

عید امسال رفته بودیم اهواز… شب بود و توی یه خیابونی بودیم که مسیرش خیلی تاکسی خور نبود و برای رسیدن به اولین خیابون اصلی باید نیم ساعتی پیاده روی می کردیم. پدرم همیشه میگن که فقط و فقط باید تاکسی سوار شد. با این چیزایی که توی صفحه حوادث روزنامه ها می نویسن آدم جرأت نمی کنه سوار شخصی بشه. تو همین فکرا بودیم که یه ماشین شخصی که راننده اش یه پسر جوون با موهای سیخ سیخ بود برامون ترمز کرد. ما هم که حسابی خسته بودیم و می دونستیم که تاکسی گیر نمیاریم با ترس و لرز سوار شدیم. وقتی به مقصد رسیدیم و پدرم خواست کرایه رو حساب کنه, پسره گفت که تاکسی نیست و مسیرش این طرفی بوده…

یک بار هم فرودگاه امام بودم (کارمند اونجا بودم) سر ظهر می خواستم بیام تهران. تاکسی ها برای رسوندنم تا متروی بهشت زهرا ۱۵ تومن می گرفتن, اتوبوس هم رفته بود. یه راننده تاکسی که ظاهرا با بقیه راننده ها سر نوبت مسافر زدن دعواش شده بود, می خواست بره تهران, خونشون. سرشیفتشون بهش گفت تو که می ری تهران این خانوم رو هم برسون. اونم عصبانی…. ولی هیچی نگفت. خلاصه سوار شدم و منو تا مترو نواب رسوند. وقتی می خواستم باهاش کرایه رو حساب کنم, گفت یه صلوات بفرست.


اولین سال دانشگاه تو اهواز سال نسبتا سختی بود و هنوز به شرایط جدید عادت نکرده بودیم . دلتنگی و دوری از خونواده از یه طرف ، کنار اومدن با محیط خوابگاه و برخورد با آدمهایی با فرهنگ متفاوت از طرف دیگه و از همه سخت تر گرمای ۵۰ درجه ای هوا که نفس آدمو میگرفت . خوابگاه هم یه جایی بود که به جز یک ساعتی که تو اتوبوس بودیم ، نیم ساعتی هم پیاده روی داشت . اغلب کلاسای ما هم تا دو بعد از ظهر بود و بیشتر وقتا گرمازده میشدیم و به سختی خودمونو به خوابگاه میرسوندیم . یکی از هم اتاقی هامون ، دختری بود به اسم “نجات”. اون تنها کسی بود که تو اون اتاق هم رشته ما نبود . خیلی زود باهاش صمیمی شدیم . دختر خیلی خوب و مهربونی بود و به همه کمک میکرد و همه هم دوسش داشتن . ما اکثر روزارو کلاس داشتیم و نجات دو روز در هفته کلاس میرفت . اکثر وقتا که میرسیدیم خوابگاه ، نجات با آب خنک و یه غذای خوشمزه و یه لبخند منتظرمون بود و ما رو شرمنده ی مهربونیش میکرد….اما فقط این نبود . نجات دوست و همدم ما ، پرستار ما و شریک لحظه های دلتنگی ما هم بود . دلش دریا بود و برای ما تو اون روزای سخت ، نجات یه “فرشته نجات”بود

       سایه

 


تقی یوسفی

با دوستم رفته بودیم بیرون .همین طوری داشتیم تو پیاده رو میرفتیم و باهم صحبت میکردیم .که یهو متوجه شدم اونطرف خیابون یه پسر جوون که سوار دوچرخه بود با صورت محکم به زمین خورد.

تا مردم برسن کمکش کنن دیدیم یه پسر جوون خوشتیپ فورا رسید بالا سرش .متعاقبا ما هم رفتیم بالا سرش تا ببینیم چی شده.دیدم بله.چرخ جلوی دوچرخه افتاده لای شیارهای پل و محکم خورده با صورت به زمین.من خودم تا قیافه خونیش رو دیدم حالم خراب شد.همیشه فکر میکردم که تو اینجور موارد خونسردی لازم رو دارم.ولی .اون اقا پسری که بالا سرش  اومده بود قشنگ با خونسردی نذاشت پسر مصدوم حرکت کنه چون احتمال میداد گردنش شکسته باشه.بعد همه رو پراکنده کرد.از طرفی پسر مصدوم یه جواریی گیج شده بود از ضربه ای که خورده بود .خلاصه کمکش کرد  رفت اب اورد تا صورتش رو بشوره . بعد که دید گردنش چیزی نشده کمکش کرد بلند بشه  .جای تاسف انگیز ماجرا این بود که پسر مصدوم حافظه موقتش رو از دست داده بود .ولی ادرس خونشون و شماره تلفنشون یادش بود .

  • ۹۵/۱۲/۲۷
  • علی صفایی قشقایی A.GH

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی